دوستاي خوبم اين پست رو ميخواستم از درينا كوچولو و حال و احوالش تو روزهاي آخر بنويسم

ولي گفتم بهتره چيز خاصي نگم تا داغ مادرش تازه نشه

دوستاني كه از قضيه خبري ندارن اين پست دوستم رو بخونن

http://sazenarenji.blogfa.com/post-323.aspx

فقط چون دوست داشتم براي درينا كوچولو يه پست بذارم...........به احترام درينا و مامانش تا 40 روز سكوت ميكنم.................باشد كه مرحمي براي دل مادرش باشه

دريناي عزيز خاله..............با دستاي كوچولوت برا آرامش مامان جونت دعا كن

اينم شعري كه باباي يكي از ني ني هاي كلوبمون برا درينا سروده..............عسل جون خدا صبرت بده

چه شبها پشت شب سر شد

به راه اون چشام تر شد

خلاصه غنچه مون سر زد

نصيب ما يه دختر شد

درينا عمر مادر شد


شب و روز من و باباش

همش شد محو اون چشماش

گلمون سبز شد برگاش

همونجوري ميموند ايكاش

كه گلچين وارد از در شد

آره وقتي كه خوشبختي

واسمون عين باور شد

تو شهر فال و عشق و گل

زمونه اينور اونور شد

خودم با جف چشام ديدم

گلم پژمرد و پرپر شد

 

شاعر: رحمان شكوفه پور

 

 

چگونه باور كنم (براي عسل عزيز)

چگونه باور كنم لحظه هاي بي تو بودن را.

شب و روز ديدهء حسرت باورم بر سنگفرش خيابان مي لغزد و فكر كردن به لحظات دردناك جدايي چون تيشه اي بر جان خسته ام فرو مي رود .

چشمانم هر سايه را به اميد ديدن قامت

استوارت مي بلعد. آخر مي داني تو برايم چه مفهومي داري؟داستان

شيدايي پروانه به گرد شمع را شنيده اي؟ من آن پروانه ء پر و بال سوخته

بودم كه هر دم به گرد شمع وجودت مي گشتم تا پر و بال خويش را بسوزانم

و از حرارتت نيرو بگيرم .

 اي ديده گان حسرت زده به چه مي نگريد؟ به راهي

كه او باز نخواهد گشت يا به غروب قلب بيمارم .

اي خوب من , اي مهربانم آيا

شود روزي كه تو مسيح وار بر من رخ نمايي و من با عطر نفسهاي تو زندگي

دوباره اي را آغاز گر شوم در اينجا جز سكوت و مرگ چيزي نيست. خانه در

انزواي سرد خود تو را فرياد مي زند نمي دانم چرا دلتنگم من در اين كوير

محنت زده پژمرده ام , افسرده ام, پرندگان آواز غم سر دادند و من در اين

محنتگاه نشان از تو مي جويم .

بي تو خورشيد بر من نمي تابد بي تو زندگي

سرد است بي تو بهاران خزاني بيش نيست بي تو گل هاي گلدانم نخواهند

روييد بي تو حتي خورشيد هم بر سينه ء آسمان نخواهد درخشيد بي تو

حتي پرندگان هم نخواهند خواند. بيا كه دستان يخ زده ام نيازمند توست ,

تويي كه قلبي به پاكي و زلالي چشمه ساران داري.

بر من طلوع كن , طلوع

كن تا بار ديگر با حرارتت زندگي را از سر گيرم كه بي تو من مرده اي بيش

نيستم بر من طلوع كن تا حيات جاويد يابم و در لحظه لحظهء عشق تو اشباع

شوم , اي فرشتگان رحمت الهي اي سپيد بالان پهن دشت نيلي آيا مي بينيد

كه ناله هاي جانسوزم چون فواره هاي خشمگين و رها شده از ظلم و اسارت

به سوي او در حركت اند.اين آب هاي خروشان كه درون كوهساران جاري

است اشك ديدگان من است. اي فرشتگان آسمان اي پيام آوران نور دردي

استخوان سوز در سينه ام پنهان دارم كه جز الله كسي از آن آگاه نيست اي

سروش غيبي به پروردگار بگو سوگند به هستي كه هستي از اوست سوگند

به يگانه معبود عالميان كه تا پايان عمر از او دست بر نخواهم داشت اگر چه

ممكن است جسممان از يكديگر جدا بماند اما تا پايان آخرين ضربان حيات قلبم

ياد و خاطرات او را در خود جاي خواهم داد.

 

مي دانم كه امروز حوصله ام را نداري و آدمهاي اطرافت كلافت كردن اما حتم

دارم كه اين سطر هاي آرام را مي خواني و چشمه هاي مواج احساساتت را

در آئينه شكسته ء حرفهاي من تماشا مي كني . شايد باور نكني اما از من

فقط همين كلمه ها كه با شوق به سوي تو بال مي زنند باقي مي ماند و

خودكاري كه هيچ گاه آخرين حرف هايم را براي تو نمي تواند بنويسد و

جوهرش پايان مي پذيرد.

شايد يك روز وقتي مي خواهي احوال روزنامه را بپرسي  عكسم را در

صفحه سفر كرده ها ببيني شايد كودكي با شيطنت اعلاميه ء سفر بي

بازگشتم را از ديوار سيماني كوچه شان بكند. تمام دغدغه ام اين است كه آيا

بعد از اين سفر , همچنان مي توانم با تو حرف بزنم آيا دستي براي نوشتن و

قلبي براي تپيدن خواهم داشت . شايد باور نكني اما دوست دارم مدام براي

تو بنويسم بعضي وقتها كه كلمات را گم مي كنم دوست دارم هر چه كه در

اين دنياي خاكي وجود دارد كلمه شوند تا بهتر بتوانم بنويسم دوست دارم به

هيبت كلمه اي نجيب در بيايم تا رهگذران زير آفتابي نارس مرا زمرمه كنند .

مي دانم خسته اي اما دوست دارم اجازه بدهي كلمه هايم لحظه اي

روبرويت بنشينند و نگاهت كنند.

 

عكس اولي متعلق به عاشوراي امسال درينا جونه

عكس بعدي مربوط به 80 روزگي اميرپارساست كه با دوستان ني ني سايتي رفته بوديم بهششت مادران